معنی شدید و زیاد

حل جدول

عربی به فارسی

شدید

شدید , دردناک , تالم اور , اندوه اورد

لغت نامه دهخدا

زیاد

زیاد. (اِخ) نام مردی کافر که رسول اکرم (ص) را به فحشاء متهم کرد و او را زیاد منکر خواندند. (از آنندراج) (از غیاث) (از شرفنامه ٔ منیری):
زین خامه ٔ دوشاخی اندر سه تا انامل
من فارد زمانم ایشان زیاد منکر.
خاقانی.

زیاد. (اِخ) ابوعمرو. رجوع به ابوعمرو شود.

زیاد. (اِخ) ابن معاویهبن ضباب الذبیانی. رجوع به نابغه ٔ ذبیانی و اعلام زرکلی ج 1 ص 342 و الموشح شود.

زیاد. (اِخ) ابورشدین. رجوع به ابورشدین شود.

زیاد. (اِخ) ابولاس الخزاعی. رجوع به ابولاس شود.

زیاد. (از ع، ص، ق) بمعنی افزونی و زیادتی باشد. (برهان). افزون و افزون شدن. (غیاث). از «زیاده» عربی بمعنی افزونی و در فارسی فصیح نیز زیادت و زیاده آورند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). افزون. فراوان. بسیار. بیش. (فرهنگ فارسی معین). افزون و فراوان و بسیار. (ناظم الاطباء). بمعنی زیاده در عربی نیامده و فصحای عجم نیزاستعمال نکرده اند و صحیح زیاده یا زیادت است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): گفت پنج و شش ماه شد تا این نامه نبشتند، کجا مانده بودی و سبب آمدن توچه بود؟ گفت زندگانی خداوند زیاد و دراز باد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 25).
- زیاد از دهان کسی بودن، زیاد از سر و زیاد از مرتبه ٔ او بودن. زیاده از رتبه ٔ او بودن. فوق استعداداو بودن. (از آنندراج):
کی جام باده درخور کام و دهان ماست
خونی که می خوریم زیاد از دهان ماست.
صائب (از آنندراج).
عنایت تو اگر قطره ای است دریایی است
همین که نیست زیاد از دهان ما کم نیست.
محسن تأثیر (ایضاً).
- زیاد از سر کسی بودن، زیاد از دهان کسی بودن:
سجده ٔ درگهش ای چرخ زیاد از سر توست
مکن این بی ادبی راست کن این پشت دوتا.
وحشی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- زیاد شدن، افزون شدن و برکت کردن. (ناظم الاطباء): به قدرت خدای تعالی گوسفند موسی زیاد شد. (قصص الانبیاء ص 95).
- زیاد کردن، افزون کردن و علاوه و بیشتر کردن. (ناظم الاطباء). افزودن: هر ضرری عقلی زیاد می کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- || در تداول عوام، برچیدن سفره. جمع کردن سفره. و این را به تفأل گویند و گفتن «جمع کردن »، «برچیدن » را در سفره به فال بد دارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| (اِ) یکی از بازیهای نرد است. (برهان) (از انجمن آرا). نام بازیی از هفت بازی نرد، به این نوع که هر نقش که در کعبتین افتد هنگام باختن یکی از آن زیاد بازند. (غیاث). نام بازی دوم نرد است و آن هفت است: یکم «فا»، دوم «زیاد»، سوم «ستاره »، چهارم «هزاران » که آنرا «دو هزار» و «ده هزاران » نیز گویند، پنجم «خانه گیر»، ششم «طویل » و هفتم «منصوبه ». و قیل نوعی از منصوبه ٔ نردبازی، هر نقش که در کعبتین افتد هنگام باختن یکی از آن زیاده بازند. (از آنندراج) (از شرفنامه ٔ منیری) (از غیاث). نام یکی از بازیهای نرد مأخوذ از معنی لفظ عربی است چرا که در بازی نرد مذکور در هر نقش یک خال زیاده کرده اند و آن را خال زیاده گویند. (آنندراج) (از غیاث). از اصطلاحات نرد است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
تا سنائی کیست کآید بر درت
مجدگو، تاگویدش کز راه برد
نام او می دان و نقشش را مبین
کز حکیمان چون زیاد آمد ز نرد.
سنائی (یادداشت ایضاً).
هر حسابی کرده برحق ختم چون نرد زیاد
هرکه شش پنجی زده یک بر سرآن آمده.
خاقانی.
|| (ضمیر مبهم) شخصی را نیز گویند که گواهی بناحق دهد. (برهان) (از ناظم الاطباء).

زیاد. (اِخ) ابوالسکن. تابعی است. رجوع به ابوالسکن شود.

زیاد. (اِخ) ابن سمیه. رجوع به زیادبن ابیه شود.

زیاد. (اِخ) ابن ابی سفیان. رجوع به زیادبن ابیه شود.

زیاد. (اِخ) ابن محمد قمر گرگانی، مکنی به ابوالقاسم و متخلص به قمری. شاعر و مادح شمس المعالی قابوس.رجوع به قمری شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

زیاد. (اِخ) ابوالعلاء. مولی بنی کلاب. تابعی است. رجوع به ابوالعلاء شود.


شدید

شدید. [ش َ] (اِخ) شدیدبن قیس محدث است. (منتهی الارب). || لقب ابوبکر هفتمین از امرای بنی حفص. (یادداشت مؤلف). رجوع به ابوبکر شدید شود. || نام مولای ابوبکر. (منتهی الارب). ||... ابن عادبن عملاق بن لادبن سام بن نوح. (حبیب السیر). رجوع به شدادبن عاد شود.

فارسی به عربی

شدید

بشده، حاد، شدید، عنیف، قاسی، قطری، متانق، متحمس، مرکز، مزمن

معادل ابجد

شدید و زیاد

346

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری